جای شیخ کجاست؟

به نظر شما،جای شیخ در کدام قسمت خالی است؟

۱_هر کجا که مردم رو بخندونه

 

۲_مسئول زمان شروع و اتمام جلسات

۳_مسئول نامه نگاری نامه های احمدی نژاد به روسای کشور های غربی

۴_مسئول اعلام تقلب در جلساتی که به نفع احمدی نژاد هست

۵_وزیر پست و تلفن و تلگراف قدیم (وزارت فناوری اطلاعات و فناوری جدید) 

راه حل،حل کردن مشکل وقت باقی مونده شیخ

از آن جا که شیخ،درخواست مناظره با نماینده نظام رو داده بودند و اگر آرای باطله حاضر به مناظره با شیخ باشه،برای این که با مشکل محاسبه ی زمان باقی مونده ی شیخ روبرو نشویم شما کدام مورد رو به ایشون توصیه می کنید؟

الف:برای حساب کردن زمان خودشون یک کرنومتر و یکی هم برای زمان آرای باطله،همراه داشته باشند.

 

ب:به جای کرنومتر،کپسول اکسیژن همراه داشته باشند

 

ج:صدا و سیما یک تیم مجرب که به تایید شیخ رسیده باشند رو مخصوص این کار انتخاب کنه

د:یک ۲۴ ساعت کامل،به علاوه دو-سه کپسول اکسیژن بدهند به شیخ که راضی باشند و دعا و سنا گویان از صدا و سیما خارج بشوند.

سوال زیست شناسی

با توجه به این که آقای موسوی در مناظره گفته بود:من اصلاح طلبی هستم که به اصول هم مراجعه می کنم و در جای دیگری گفته بودند:من هم اصلاح طلب هستم هم اصول گرا،ایشان به چه چیز اذعان کرده اند؟

 

الف: دو زیست بودن خودشان

 

ب:چیز،یعنی بینابین خیلی خوبه و باید ابتکار عمل رو از دست تند رو ها خارج کرد و سپرد به ماله کش ها

 

ج:به نظر ایشون اصلاح طلبان هالو اند

د:به نظر ایشون اصول گرایان هالو اند

 

ه:از همون اول دو پهلو بودن خود رو نشون دادند،بعضی ها بصیرت نداشتند

شیخ با اسب تراوا نظام را سرنگون کرد!!

چند وقت پیش شیخ از همه جا بی خبر و آواره و دربه در در منزل خوابیده بود که خواب دید؛ به یک کتاب فروشی رفته است و...

شیخ: به شما که عرض کنم؛ یه کتاب می خواستم.

کتاب فروش: چه کتابی؟

شیخ: به شما که عرض کنم؛ درباره اسب پوآرو.

کتاب فروش: اسب تراوا؟

شیخ: آره همون.

کتاب فروش: یه لحظه اجازه بدین، شاگردم براتون میاره.

شیخ: من چقدر وقت دارم؟

کتاب فروش: 6 هزار تومن.

شیخ: به شما که عرض کنم؛ من 6 هزار تومن وقت دارم؟!

کتاب فروش: به خیالم گفتین من چقدر باید پول بدم.

شیخ: کلا من چقدر وقت دارم؟

کتاب فروش: من چه می دونم شما چقدر وقت دارین.

شاگرد کتاب فروش: بفرمایین، اینم کتابی درباره اسب تراوا.

و شیخ بعد از خواندن این کتاب، تحت تاثیر قرار گرفت و به صرافت افتاد که در ویلای شخصی اش با چند تکه چوب و چند تا میخ یک اسب تراوا بسازد. در کار ساخت اسب تراوا، بهاءالله مهاجرانی و هخا و مخمل باف و اکبر گاف و شیخ رشیدالدین وطواط و مریم قجر عضدانلو ابریشمچی رجوی هم به شیخ کمک کردند. خلاصه این اسب آماده شد و شیخ روی زین اسب نشست و سایر افراد به وسیله دری که در بدنه این اسب درست کرده بودند، رفتند داخل این اسب و این اسب تراوا از میدان آریاشهر راه افتاد به سمت میدان آزادی و فتح تهران...

شیخ روی زین اسب: آهای جمهوری اسلامی! ما آمدیم؛ دیگر کارت تمام است. ما الان میدان آزادی را فتح خواهیم کرد. ای ننه جون! راحت بخواب که شیخ بیدار است؛ پیتیکو، پیتیکو، پیتیکو، پیتیکو...

و شیخ رسید به میدان آزادی.

نگهبان میدان آزادی: مخلص شیخ اصلاحات هم هستیم اما نقشه شما لو رفته و الان در محاصره ملت همیشه در صحنه هستین.

و شیخ که مردم را می بیند در می رود و از نو نقشه دیگری می کشد تا این بار لو نرود؛ شیخ این بار خودش هم داخل اسب تراوا می رود و اسب تراوا را مجهز می کند به سیستم کنترل از راه دور. چند ساعت بعد دوباره اسب تراوا به قصد فتح تهران از میدان آریا شهر حرکت می کند به طرف میدان آزادی و در جلوی میدان...

نگهبان میدان آزادی: عجیب است؛ چرا این زبان بسته سرنشین ندارد. آیا کسی داخل این اسب هست؟

و در اینجا زبان شیخ بد موقع باز می شود و از همان داخل اسب تراوا به نگهبان میدان آزادی می گوید...

شیخ: به شما که عرض کنم؛ من چند دقیقه برای براندازی نظام وقت دارم؟

نگهبان میدان آزادی: "من چند دقیقه وقت دارم" که تکیه کلام شیخ خودمونه! بازم که لو رفتی؟!

شیخ که باز هم خیطی بالا آورده بود، به زبانی که بد موقع باز شود لعنت فرستاد و نقشه دیگری کشید؛ قرار شد در یورش بعدی به جای شیخ، بهاء الله مهاجرانی حرف بزند و در واقع مهاجرانی شد سخنگوی شیخ در اسب تراوا. شیخ هم قرار شد لام تا کام حرف نزند تا ماجرای دو دفعه قبل تکرار نشود. اسب تراوا ساعاتی بعد دوباره به میدان آزادی رسید و...

نگهبان میدان آزادی: باز هم که سر و کله تو پیدا شد؛ تو اگر واقعا اسب هستی صدای اسب در بیاور ببینم؟

و مهاجرانی شروع می کند به عرعر کردن!

نگهبان میدان آزادی: ولی اسب که عرعر نمی کند؛ اسب شیهه می کشد.

شیخ: به شما که عرض کنم؛ این مهاجرانی در کودکی به جای شیر مادر، شیر خر خورده و زیاد عرعر می کند. به شما که عرض کنم؛ شما بگو من چقدر وقت دارم، خودم تا پس فردا برات شیهه می کشم.

نگهبان میدان آزادی: بازم که تویی شیخ! الان که دستگیرت کردم می فهمی چقدر وقت داری!

و به اینجا که می رسد شیخ بی سواد ناگهان از خواب می پرد و در عالم خواب و بیداری مدام می گوید؛ به شما که عرض کنم؛ من فقط می خواستم بپرسم چند دقیقه وقت دارم. من نظام را قبول دارم... منو کجا می برین؟

پسر شیخ: پاشو بابا داری هذیون می گی. لابد باز خواب دیدی به من تعرض شده؟!

و شیخ بلند می شود.

پسر شیخ: حالا خواب چی دیدی؟

و شیخ در اینجا هم دوباره علیه نظام دروغ می گوید و...

شیخ: به شما که عرض کنم؛ آنطور که به من در عالم خواب گفته بودند، چند تا لباس شخصی داخل اسب تراوا می خواستند به تو تعرض کنند!!!

و این در حالی است که پسر شیخ اصلا داخل اسب تراوا نبود.

پسر شیخ: حالا سندی هم داری که می خواستن به من آره؟

شیخ: به شما که عرض کنم؛ یا سند من لا سند له!

 

برگرفته از : http://ghadiani.blogfa.com/

گاف جدید سایت بالاترین

لطفا برای دیدن مطلب به لینک زیر بروید.


لینک مطلب