خواب نوشت

ساعت ۰۴:۱۳ صبح روز سه شنبه مورخ ۸۸/۱۲/۱۱ است و خواب،خود را بر چشمان من حرام کرده.نمی دانم چرا،اما دلم عجیب غمگین شده.هر چقدر گریه کردم افاقه نکرد.هر چقدر نوشتم،مثمر ثمر نبود.هر چقدر با بقیه تلفنی حرف زدم،فایده نداشت.چشمانم خسته و دهانم خمیازه کشان،اما چیزی در دلم آشوب کنان است،انگار در دلم رخت می شویند.یک جوری شدم.امشب برایم شده مثل هر شب بنیامین نتانیاهو.بیچاره این مرد،ببخشید این نامرد.برای خودش جهنم را پیش خرید کرده تا جایگاه VIP جهنم که تکمیل شد،خبرش کنند تا عزراییل روح سیاه این گور به گوری را تحت الحفظ ببرد برای جایگاه.

دارم سرود << سنگر اسلام >> را که نمی دانم از کیست گوش می دهم.فقط می دانم سرودی انقلابی است و خواننده اش چه صدای قشنگی دارد.مثل این خواننده های در پیتی نیست که هر روز مانند قارچ سبز می شوند.آخر،قارچ خاصیتی دارد گرچه فقط از آب تغذیه می کند.راستی گفتم سبز،یاد این تشت رخت شستن سبز خانه مان افتادم.هر چه سعی کردم این سبز لجنی را در این مطلب بی خیالی طی کنم،نمی شود.سبز البته،رنگ لشکر امام حسین بود،ولی چه شد که بیرق و علم شورشیان و دشمن اسلام شد،را مهندس باید پاسخ بگوید.راستی عجب شعاری بود ۹دی که گفتید:یا حسین_امان از میر حسین.البته اگر دل های میر حسینی را کنکاش کنی،شعارشان این می شود:یا میر حسین_امان از حسین.آخر از حسین دل خوشی نداشتند و ندارند.روز قدس نشان دادند که ماه مبارک رمضان را ماه رحمت می دانند.آب،رحمت است و اگر ماه رحمت،رحمت را تناول کنی،اجرش دوبل است.در عاشورا هم نشان دادند که هم می توان عزاداری کرد،هم هلهله کرد و هم رقصید.توانایی این دو امر،آن هم در آن واحد،حتی از سوپر من هم ساخته نبود که البته شما به نیکو ترین وجه انجام دادید و ما را شرمنده ی آن حضرت ساختید.خدا مرا خفه نکند (که هم شما خوشحال می شوید،هم خودم)،نصف شبی خوابم می آید و معلوم نیست این مطالب از کجا می آید.راستی چه کسی گفته که رنگ سبز،از آن شماست؟عارضم خدمت شما که امام سجاد در صحیفه ی سجادییه از قول امام حسین (ع) نگفته که رنگ سبز را بعد از امام زمان (عج) می دهیم به مخملی ها.راستی رنگ مخمل چه رنگی است؟اگر کسی می داند به من هم بگوید.جدی برای خودم معضلی شده.رنگ منافقان را خوب می شناسم.هم رنگ کافران است.رنگ شان،رنگ نوشته های من در وبلاگ است.رنگ کافران همیشه سیاه است.رضا صادقی،شاید اشتباه کرده که گفته:مشکی رنگ عشقه.نه اما،او چون صادق است و عاشق،اشتباه نمی کند.اشتباه را شما مرتکب شده اید که سیاه را و سبز را رنگ خود کردید.بلال هم سیاه بود و البته من بلال را به هزاران سیاه پوست آمریکایی نمی دهم.صادقی عاشق عشق است و شما عاشق قدرت.او با همه چیز بیگانه است جز عشق و شما به جز عشق به قدرت با همه چیز بیگانه اید.گفتم عشق و یاد عشق حضرت محمد افتادم که گفت:حسن و حسین سید شباب اهل جنت اند و شما در برابر اهانت به سید شباب اهل جنت سکوت کردید در روز عاشورا.چه کردم من،کلی خواننده را دور گرداندم و دوباره آوردمشان سر عاشورا.آدرس اصفهانی دادم بهشان.راستی سید خندان چه طور است؟آن سید خندان نه،سید خندان اصلاحات را می گویم.سید خندان هم دارد جا پای شیخ می گزارد و مایه ی انبساط خاطر ما می شود.بی خوابی که به کله ی آدم بزند،سراغ احوال همه را می گیرد.آخر به من چه که سید چطور است.ساعت ۰۵:۱۳ شده و من هنوز دارم می نویسم.خسته نمی شوم انگار.عکس آقایم را نگاه کردم که در حال خنده است و چقدر قشنگ شده.این عکاس ها اگر هنر دارند،به جای عکس های کودکان خردسال،یک عکس فتوژنیک از مقام معظم رهبری بگیرند وبگذارند جلوی شیشه مغازه شان.من کشته مرده ی دست گذاشتن روی سینه شان جهت ادب به بقیه ام.چه صفایی داری آقا جان وقتی چفیه به گردن می اندازی.تیز کرده ام برای چفیه ات آقا.دارم خودم را آماده می کنم که چفیه ات را به قول امروزی ها،گلابی کنم (گلابی کنم،یعنی کش برم).تو که همه چیزت را در راه انقلاب داده ای.دستت را دادی،آبروی ات را گزاشتی وسط،چفیه چیزی نیست که نخواهی به من بدهی.خدا وکیلی آقا،نه فقط من که همه ی دوست دارانت،عاشق چفیه ات اند.حیف که انگشتر هایت را نمی توانم ازت بخواهم والا آن انگشتر زرد رنگ که در دست چپ شماست را اول از همه می گرفتم که یادم نرود.آن عبای شکلاتی تان هست.آن هم دل مرا برده،ولی فقط به قامت شما زیباست که دستتان را روی سینه تان بگذارید برای پاسخ به عرض ادب و من هم غش و ضعف کنم از دلبری شما در آن حالت (کسی به من نگه پاچه خوار ها.حقیقت حال خودم رو گفتم).قصه ی لیلی و مجنون که بود؟قصه ی ما و شماست.قصه ی دلبر و دلداده که می گویند،قصه ی ما و شما است.

از آقا هر چقدر بگویم کم گفتم،اما مثل این که خواب دارد برای چشمانم صیغه می خواند که بر هم حلال شوند،فقط مانده << قبلت >> چشم من که آن هم گویا معشوقه ی خود را پیدا کرده.حرام کردم تشبیه را با این تشبیه ام.

ساعت ۰۵:۴۱ شده و من خوابم گرفته.شرمنده اگر مطلبم خوب نبود.آن که از دل بر آمد،بر کاغذ نهفت.تا شما را چه پسند آید.

 

التماس دعا

سخنی با شهید سرفراز طاهری و فرزند گرامی شان

بسم رب شهدا و شهدا

شاید تعجب کرده باشید که چرا بعد از رب شهدا،واژه ی صدیقین را نیاوردم.توضیج میدهم.روی سخن این دل نوشتم،با فرزندان عزیز و بزرگوار شهداست و چون شهدا برای من از هر هستی (غیر از خداوند) عزیز ترند،صدیقین را با شهدا تعویض کردم.

نمی دانم چه آفتی است که زده به خاندان شهدا.نمی دانم چه ملخی است که تخم فکر بعضی از فرزندان شهدا را خورده.شاید نه،همان غبار آلودگی فضا است که مقام معظم رهبری فرمود.غبار آلودگی است که مهدی،فرزند شهید می گوید:ما با همه ی کشور ها دوستیم.و پسر خاله اش گفت:مهدی حرفات بو میده و من پشت بندش گفتم:بوی آمریکا پرستی،بوی خیانت،بوی اسراییل دوستی میده و آخر سر که خداحافظی کردیم به شوخی بهش گفتم:به اوباما سلام برسان.شهید عزیزتر از جان،شهید گرانقدر،شهید سرفراز طاهری،من را ببخش اگر خدای نکرده،فرزند تو را مسخره کردم.فرزند تو،اما من را رسما پیش فامیل شان مسخره کرد،چون از ولایت دفاع کردم.چه ایرادی دارد؟فدای یک تار مویش.مرا این خوش تر می آید تا مدح نخست وزیر اسراییل،تا مدح رییس جمهور آمریکا،تا آفرین سارکوزی.اسم "ایران" که می آید،بی اختیار اشک از چشمان من سرازیر می شود و وقتی واژه "شهید" می آید،رگ غیرتم بلند می شود و بدنم مور مور.در کل فامیل ما،یک شهید بیش تر نیست که سرم را آنچنان بالا بگیرم که بتوانم از فرط ندیدن زیر پایم،بیافتم در جوب.همیشه فکر می کنم که کاش پدرم شهید بود و اصلا چرا نیست؟چرا پدرم در جنگ شرکت نکرد؟آخ که پدرم دین بزرگی را در برابر این مردم به گردن دارد.می دانم اگر پدرم شهید می شد،باید طعم تلخ و زجر آور بی پدری را می چشیدم و از آن بدتر،حرف های تهوع آور بعضی ها را که:رفته جنگ که رفته،یعنی چه که سهمیه دانشگاه داشته باشه؟بی شرف ها،بروید بنیاد شهید ببینید این موسسه چه گلی به سر مبارک رزمنده های جانبازی زده.ببینید جانبازی را که رییس جمهور نامه نوشته تا حقوق قطع شده اش دوباره وصل شود ولی سه سال است که بی حقوق مانده.چه امکانات و رفاهی برای خاندان شهدا تهیه کرده اند که سوخته اید و یاوه گویی می کنید؟مگر مانند شما،زیر پای خانواده های شهدا،بنز گذاشته اند؟بی شرف شمایید،هم آن بنیاد،بی بنیاد که معلوم نیست چه غلطی می کند.دهن مرا باز نکنید که اگر باز شود،از خدا هم ناله می کنم که چرا عذابش را بر شما نمی فرستد.شهید طاهری،شفاعت مرا نزد پروردگارم در روز جزا بکن.من و توهین به فرزند شما؟استغفر ا... .حاشا و کلا.امام اگر گفت:من چیزی ندارم که به خانواده ی شهدا بگویم،وقتی گفت:خانواده های شهدا چشم و چراغ ملت هستند،من نیز بر همین عهد و پیمانم.من داشتم از راه پدرش (یعنی شما) دفاع می کردم.آمریکا را می کوبیدم که پدرش را با چه زجری به فیض شهادت نائل کرد.شما راحت شهید نشدید،شیمیایی بودید و تکه تکه های ریه تان را با خون پس میدادید و پسرتان این ها را ندیده که از امام پیروی کند که:هرچه فریاد دارید بر سر آمریکا بکشید.پسر گرام شما،نمی داند که مسئول با زجر شهید شدن شما،کشور آلمان است،نه کس دیگر.پسر گرام شما نمی داند که آقای موسوی حتی به جبهه ها سر هم نزده والا مهدی،امروز،ایشان را فرد خشک مذهبی نمی دانست.

نه فرزندان شهید،به والله ،به تالله،به بالله قسم که سبزها مرهم زخم ما نیستند.بسیج هر چقدر که بد باشد،هر چند که به قول سبز ها،با پسر شهید همت زد و خورد داشته باشد،اما باز هم همت پرست است.باز هم خاک پاک شهدا،توتیای چشم بسیج است.بسیج به وجود آمده تا از آرمان انقلاب که شما شهدا باشید،دفاع کند.

 یادتان باشد که آن لکه ی ننگی که سبز ها بر نقاشی شهید همت،بر صورت دل نواز آن عزیز،گذاشتند را چه کسی پاک کرد.به الله قسم که اگر ولایت فقیه نبود،این ها هیچ اسم و رسمی از شهدا باقی نمی گذاشتند.

به تربت پاک پدرت قسم مهدی جان،اگر ولایت فقیه نبود،بر یاد شهدای ۸ سال دفاع مقدس که حاج سعید قاسمی گفت:۱۰ سال دفاع مقدس،گرد فراموشی می نشست.فتنه ی سبز،۷۲ کشته داده که به شهیدی شان،حتی خانم حمیده آرمیده مجری برنامه ی زن امروز صدای آمریکا که اصلا نمی داند اسلام چیست،هم اذعان دارد،اما تا حالا یک بار هم نشده که صدای آمریکا نامی از شهدای جنگ ببرد.نشده که نامی از ۳۰۰ شهید بسیج و پلیس بعد از فتنه ی اخیر ببرد.

پسر شهید همت،پسر شهید طاهری،دختر شهید باکری،این ها وقتی شهادت طلبی را ترویج خشونت نام نهادند به پدران شما اهانت کردند.پدران شما نگین درخشان و تابناک امت محمد (ص) هستند.نسل پدران شما به نسل حمزه،عموی پیغمبر بر می گردد،به نسل عمار و نسل کشته های سبز به نسل اسحاق رابین اسراییلی.مهدی جان،تو اگر از جمهوری اسلامی بد هم بگویی،نوش جانت.تو اگر اعتراض نکنی،آن وقت بنیامین نتانیاهو به خود جرات اعتراض می دهد.خانواده ی تو تاج سر ماست.تو اگر من را مسخره کردی،سهمیه من بوده،حقم بوده.نوش جانم.من اما غلط کردم که اگر حتی بدون قصد،موجب ناراحتی تو شده باشم.شهدا و خانواده ی شهدایی که افتخارشان دیدار با "آقا" بوده،و افتخار ما وصیت نامه ی آن هاست که همه در دفاع از ولایت فقیه گفته اند،اگر از جمهوری اسلامی بگیری،با جرات می توان گفت که روح جمهوری اسلامی را گرفته ای. آن وقت چیزی جز اسلام،برای جمهوری اسلامی نمی ماند.مهدی جان،عزیز دلم،ای به یادگار مانده از آن مرد شریف،پدر شما را نفریفتند اگر در برابر ابر قدرت آن موقع قد علم کرد.به والله قسم،پشت دفاع جانانه ی پدر شما،حرف آقای کلهر نبود که گفت:شهدا،فیلم های هالیوودی را دیدند و جو زده شدند و اسلحه به دست گرفتند.به خدا قسم این گونه نبود.به خدا قسم،اگر نبود سر بند سبز << میرویم که انتقام سیلی زهرا را پس بگیریم >> ایران را دو روزه،آن صدام هرزه گرفته بود.اگر نبود سرود << کربلا کربلا ما داریم میاییم >> ایران نمی توانست فاو را بگیرد تا صدام هم کلید بصره را به ما ندهد.خلف وعده از دشمن امری طبیعی است.به خاک پاک ۳۰۰ هزار شهید که یکی از آن ها پدر توست قسم،اگر نبود سرود << ممد نبودی ببینی،شهر آزاد گشته_خون یارانت پر سمر گشته >> پیروزی های بعدی انجام نمی شد.حاج مجید سوزوکی در اخراجی های یک گفت:نه،من دختر حاجی رو بدون این آب و خاک نمی خوام.مهدی جان،پدر تو،پدر همه ی ماست،پدر همه ی ما.تک تک خانواده ی شهدا بر گردن همه ی ما حق دارند.پدر تو اگر نبود،کشور عزیزم ایران،ضمیمه ی خاک عراق شده بود.پدر تو اگر نبود ایران،این همه پیشرفت نداشت.تمام پیشرفت ها را حاضرم برایت بشمرم تا نگویی کدام پیشرفت؟پدر تو اگر نبود،ما الان باید به صدام لعنت الله علیه،می گفتیم:آق دایی.صدام در کتاب خاطراتش گفته بود:خدا سه کس را اشتباه کرده آفریده.یهودی را،مگس را،ایرانی را.مهدی جان،قضاوت با خودت.اما پدر تو را آمریکا کشت.این را یادت باشد که اگر دوباره خواستی بگویی ما با همه ی کشور ها دوستیم،یاد خون پدرت بیفتی.مردم اگر بگویند،امر دیگری است،اما تو یاد خون پدرت باش که بی غسل دفن شد و خونش غسلش بود.

مهدی جان،سری به وصیت نامه ی شهدا بزن و سری به خانواده ی شهدا و ببین که چه می گویند.طرف دار که هستند.بیا تا از سامسون(نانوای ارمنی محله ی حسین قدیانی)که پسرش را تقدیم انقلاب کرده کم تر نباشیم. او اما به تنها دیدارش با همین کسی که تو به او "آقای خامنه ای" می گویی،افتخار می کند و عکس آن دیدار را هم به ماشین نانوایی اش زده.

او می گوید:من شعار جمهوری ایرانی را قبول ندارم،چون اگر اسلام بالای سر این کشور نباشد،ما نذر مان را از کدام خانه به جز خانه ی باب الحوائج،قمر بنی هاشم بگیریم؟راستی شهید طاهری،بند دل من،به پسرت پیام کوتاه دادم گفتم:بابت حرف های دیشبم من را ببخش.گفت:بیشین بینیم بابا،من اصلا یادم نمی مونه.پسرت که گذشت کرد،شما هم گذشت کن.

 

مهدی جان،تا این متن،تمام شود کار من گریه بود و گریه.قضاوت با تو.

 

توضیح:بعضی از متن ها را از استاد بزرگم،فرمانده ی شجاعم،حسین قدیانی استفاده کرده ام که همین جا به وجود شریفش درود می فرستم و سلامتی جسم و روحش را از خداوند تبارک و تعالی مسالت دارم.به قول آقا:طیب الله انفسکم حسین جان.مخلصیم فرمانده.

شیخ را دوست بدارید و با او مهربان باشید

آقای کروبی در لطیفه ی جدیدی که در  مصاحبه با یک روزنامه ی ایتالیایی داشته، بیان کرده که امام بعضی جاها تند روی کرده.و در پاسخ به سوال این روزنامه که امام را الگوی خود می دانید گفته:بله،اما نه الگوی ۱۰۰ %.

آقای کروبی،امام تندروی اش آنجا بود که شما را مسئول بنیاد شهید کرد تا در آنجا زندان درست کنید،تا آنجا که (روی شما سیاه و زبان من لال که ناچارم کردید این حرف ها را بزنم) در آن جا،به بعضی ها تعدی روا را کنید.کاش امام آن تندروی هایش را نشان تان می داد که اکنون انقدر گستاخ نمی شدید. امام اگر آن خشمی که برای بنی صدر خرج کرد،برای شما خرج کرده بود کار شما از کپسول اکسیژن گذشته بود و الان دبیر کل حزب قوم منافقین جهنم بودید، و دست مزدتان را از شیطان میگرفتید،نه دبیرکل حزب اعتماد ملی که مقرری از جمهوری اسلامی داشته باشد.

آقای کروبی،شما گفتید:آن ها اشتباه می گویند که ایالات متحده و انگلیس از ما حمایت می کنند،پس ما خطا می رویم.و اینکه بی بی سی از ما حمایپ می کند.بی بی سی همین کار را در انقلاب ۵۷ هم کرد.آقای کروبی،اولا این حرف را که اگر دیدید دشمن از شما تعریف و تمجید کرد،بدانید کارتان ایراد دارد را آنها نزدند و امام زد.دوما بی بی سی کجا از امام تعریف کرد؟امام اگر با بی بی سی مصاحبه کرد به این خاطر بود که رسانه ها و مطبوعات شاه،کوچک ترین اطلاعاتی از امام به مردم نمی دادند،شما اما الان کلی سایت دارید،روزنامه های طرفدار دازید.حرف های شما را حتی کیهان هم چاپ می کند.کم لطفی کردید جناب شیخ.

 

آقای موسوی،در گوگل تا کلمه ی موسوی را جست و جو می کنی،عکس شما بالا می آید و من بالا می آورم وقتی سایت کلمه را می خوانم.ما ۳۰۰ هزار شهیدی که دادیم (البته معتقدم بیش تر از این حرف هاست)،عکس شان در اینترنت نیست.عکس شهید طاهری در اینترنت نیست.عکس شهید علی اکبر قدیانی را نمی توانی جز در اطاق پسرش پیدا کنی.عکس پدر من اما روی صفحه ی اول (دسکتاپ یا والپیپر) موبایلم هست.پدرم را همه می شناسند،چون عکس اش را دیده اند.هر کس گوشی من را نگاه می کند می گوید:پدر شماست؟می گویم:آری،این کار را کرده ام تا مهر پدری در قلب همه جا خوش کند و حتی اگر حرکت نمادین هم حسابش کنند،این کار را انجام دهند.عکس گوشی بچه های بسیج،عکس آقا است و عکس گوشی شما،عکس بنیامین نتانیاهو.والپیپر گوشی طرفداران شما اما عکس شما نیست،عکس اوباما است.خسته شدم از بس عکس عکس کردم و شما عکس راه امام،راهتان را انتخاب کردید.شما چه مزیتی به ۳۰۰ هزار شهید راه انقلاب دارید که از آن ها معروف ترید؟آری ما اسم تک تک شهدا را نمی دانیم،اما اسم تک تک خاندان شما را می دانیم.به لطف دکتر احمدی نژاد،ما حتی تعداد واحد های درسی پاس شده همسر شما را هم می دانیم.ایشان درس هایشان را چگونه پاس کرده اند بماند،اما در پاس کردن پشتیبانی از ولایت فقیه مردود شدند.شما شاید از شهدا معروف تر باشید،اما به نسبت معروفیت تان،منفورید ولو بیشتر.در ۹ دی نشنیدید که مردم گفتند:لعن علی عدوک،یا حسین_کروبی و خاتمی و میر حسین؟برای شیخ باید کپسول اکسیژن تهیه کرد و برای شما سمعک.البته جفتتان از نعمت بصیرت بی نصیب اید.باشد که خداوند عنایت تان کند.راستی یاد امام افتادم که در صحیفه ی نور به شما گفته بود:آقای موسوی،کسانی که مدیریت شما را زیر سوال می برند از اداره ی یک نانوایی هم عاجزند.و وقتی در جواب این حرف به طرفدار شما گفتم،امام جایی گفته:ملاک حال فعلی افراد است،چقدر گر گرفت. امام اگر زنده بود،مطمئنا یک بار دیگر آن پس گردنی معروفش را که به سید حسن زده بود،دوباره به سید حسن میزد و می گفت آن قسمت هایی که در دفاع از آقای موسوی گفته ام را حذف کن.

آقای موسوی در اظهارات قبل از ۲۲ بهمن تان گفتید:بعضی ها به ما می گویند بیایید و به این کشور ها ناسزا بگویید و با آن ها مقابله کنید.ما می گوییم مسائل انتخاباتی خانوادگی است و ربطی به خارج ندارد و یقینا ملت ما حاضر نیستند تحت تاثیر منافع دیگران کار کند ولی این که ما هم مثل شما،سیاستی ماجراجویانه داشته باشیم،یک روز ناسزا بگوییم،یک روز بخندیم و روزی نامه ی فدایت شوم بنویسیم را نمی پذیریم.

جناب موسوی،اولا چه کسی گفت که شما به این کشورها (منظور کشور هایی که اعلان طرفداری کردند از شما و شورش سبز) ناسزا بگو؟ناسزا گفتن شما پیش کش،نخواستیم.همان که در نهایت ادب و البته رسما دست دوستی ای را که به سمت شما دراز کردند رد کنید و اعلان برائت بجویید از این کشور ها برای ما کافی است.البته برائتان را با نهایت ادب و مسالمت انجام دهید که مبادا کسی ناراحت شود.دوما امام در برابر اظهار نظر  دشمن ساکت نبود.امام سر کوچک ترین مساله ی سیاسی اظهار نظر می کرد.مگر یادتان رفته که امام راجع به مدح آن ور آبی ها راجع به مسئولین جمهوری اسلامی چه گفت؟سوما کار سیاست یک روز خندیدن است،یک روز ناسزا گفتن و دیگر روز نامه ی فدایت شوم نوشتن.آن ها که با ما بیش از این کرده اند،بالاخره ما هم باید بتوانیم در عرصه ی سیاست،غالب بر غرب باشیم.

 

شیخ اما قضیه اش فرق می کند.خدا شیخ را که ماها به او می گوییم:شیخ بی سواد و حسین شریعتمداری به او گفت:شیخ از همه جا بی خبر و آن وری ها (آقای حجاریان) به او گفتند:غضنفر اصلاحات،(چقدر لقب داری شیخ) را برای ما و جمهوری اسلامی نگاه دارد.

شیخ نفسی است که شکرانه اش مزید نعمت است.جدا شیخ نعمت است.مبادا کسی به نعمت خدا بی ادبی کند.جمهوری اسلامی اشتباه می کند اگر بخواهد شیخ را دستگیر کند.شیخ آچار فرانسه است.هم ما را می خنداند،هم دشمن را می گریاند.هم تداوم عمر نظام را در پی دارد،هم اضمحلال استکبار را.(با دور ریختن دلار های آمریکا برای تقویت جنبش سبز).گروه خونی من که به درویشان نمی خورد،والا جای ذکر یا هو،یا شیخ،یا شیخ می گفتم (این قسمت طنز بود،کسی جدی نگیرد.اصلا قصد اهانت نداشتم).راست می گویند حسین شریعتمداری تند روست.حیف آن همه استعداد،حیف آن همه کیاست،حیف آن همه سیاست آقای شریعتمداری نیست که به وجود پر از خیر و برکت شیخ می تازد؟آقای شریعتمداری،چرا قدر شیخ را نمی دانی؟شیخ را که فت و فراوان نداریم.شاید ۳۰ سال دیگر بگذرد و کسی چون شیخ پا به عرضه ی حضور و منصه ی ظهور نگذارد.با شیخ مهربان تر باشید.به قول حسین قدیانی:حساب شیخ از سران فتنه جداست.کشتم خودم را با این شیخ.من را باید قاب کنند با این مطلبم.قرار بود مطلب جدی باشد،یکباره طنز شد.خلاصه شیخ را دوست بدارید.

سخنی با امام

 اماما دو هفته ی پیاپی است که به دیدار تو می آیم و اکنون با ضرس قاطع می گویم که در حرم تو،دموکراسی به صورت تام حاکم است.هفته ی پیش گربه ای را دیدم دور حرم تو که مثل یک سناتور آمریکایی،مثل یک ببر راه می رفت و باد به غبغب اش انداخته بود و اگر پیشت اش می کردم،میامد و یک چنگ در صورت من می انداخت.دو کارگری را دیدم که با یک دستگاه ضبط صوت داشتند آهنگ << نان و پنیر و سبزی >> داریوش و ابی را گوش می دادند که در آن آهنگ از شما با تعبیر غیر واقعی یاد شده بود و حاشا و کلا که کسی کوچک ترین تعرضی به آن ها کند.

این هفته با دوستم به مزارت آمدم.قبلش هم سری به قبر شهدا زدیم.دوستم وقتی فهمید از قبر شهید سر فراز،شهید پلارک،گلاب خارج می شود حس و حالی به او دست داد که متاسفانه هنوز بشر نتوانسته آن حس را در قالب کلمه بیان کند.

اما این هفته فهمیدم که دموکراسی یعنی چه.و آزادی را در حرم تو دیدم،وقتی خواستم وسائلم را به زور به امانتداری تحویل دهم تا سبک شوم،گفت:موبایل آزاد است.گفتم سی دی چه؟ (از مغازه های اطراف،سی دی اشعار آغاسی را خریدم.از قدیم محو صدایش می شدم)،گفت:آزاد است.گفتم:دفتر چه ی کنکور آزاد چه؟گفت:آزاد است.گفتم پس اینجا چه چیز آزاد نیست؟فکر کنم فقط امانتداری را گذاشته اند که اگر کسی بمبی آورده بود،بیاید تحویل دهد و آخر سر هم بمبش را پسش دهند.به رفیقم گفتم:اینجا دموکراسی کاملا برقراره.رفتیم داخل،و من برای حاج احمد زود تر از امام فاتحه خواندم.من با حاج احمد،پیوند خاصی برقرار کرده ام.ارزش او برایم کمتر از امام نیست.حاج احمد وقتی به مسئولین ماشین ضد گلوله سوار گفت:گلوله از این ماشین ها رد نمی شه،ناله ی مردم رد  میشه؟،من رو عبد و عبید خودش کرد.حاج احمد برای من کمتر از خمینی نیست.حاج احمد با آن صورت زیبا و سیرت زیبا ترش دل مرا برده.حاج احمد با سیاست بیگانه بود.بگذریم،باز قلم ام مرا به آنجا که خواست برد.

بعد از فاتحه برای امام و حاج احمد،برای همسر مکرمه ی امام و بقیه هم فاتحه خواندیم.

رفیقم روی زمین نشست و به من اشاره کرد که بیا بشین.گفتم:مگه میشه اینجا نشست؟گفت:آره بابا،اینجا آزاده.نشستیم و رفیقم راجع به زمانی که بچه بود و در حرم امام به صورت امروزی فرش نبود و سکه بازی می کرد توضیج داد.در حین توضیح اش میدیدم که بچه های کوچک با هم مسابقه ی دویدن گذاشته اند و از این گوشه به آن گوشه ورجه وورجه می کردند.سمت راست ما هم تعدادی سرباز در حال چرت زدن بودند ( با این که می توانستند در پادگان بمانند).کنار ما هم چند نفری بعد از فاتحه،دور هم جمع شدند و با هم حرف می زدند.

به دوستم گفتم:در دفتر احمدی نژاد هم که همیشه بی محافظ می گردد،انقدر راحتی مردم وجود ندارد.

 

اماما به روسای کشور های خارجی می گویم که بیایند مفهوم درست آزادی را از حرم تو بیاموزند و مفهوم راحتی مردم را از ساکنین حرم تو (مردم) یاد بگیرند.و حقوق کودک را نه از کتاب قضا که از حال بچه هایی که سکه بازی می کردند و الان در کنار مزارت بدو بدو می کنند،بنویسند.و مفهوم محافظ امنیتی را از زمان زنده بودنت که همه دور و برت نشسته بودند و پای چپ یکی نزدیک شانه ی سمت راست تو قرار گرفته بود (جلسه ای در سال ۵۸) تجربه کنند.و محبوبیت را از خود تو.و خردمندی را هم از تو. اماما من که توفیق دیدن تو را نداشتم،اما شعارم این است،شعارم شعار یک روزنامه نگار است که گفت:خدایا خدایا،تا انقلاب مهدی،از خمینی که محافظت نکردی،از نهضتش محافظت بفرما.

 

التماس دعا دارم.

سخنی با رهبر انقلاب

آقا جان، ۲۰ سال نگهداری از انقلاب با یک دست کار سختی است،میدانم.آقا جان،صدای شما چه آهنگی خوشی دارد و فتوای شما چه قدرتی،که برای محقق کردنش،مردم در ۲۲ بهمن سر و دست می شکستند و از هم سبقت می گرفتند.من حواسم هست که شما چقدر بزرگوارید که ۶ ماه تمام است به نماز جمعه  نیامده اید تا شاید بعضی ها دست به اعتراض نزنند که آقای هاشمی ۸ ماه است در نماز جمعه شرکت نکرده.من حالا می فهمم چرا به شما "آقا" می گویند.آخر آقا بودن که فقط به داشتن علائم مردانگی نیست.بانو زینب،از همه ی مردان عالم مرد تر بود. آقایی آن است که هر ساله برای برگزاری هر چه درست تر دهه ی محرم قدوم مبارک خود را بر چشمان ما می گذاشتید،اما امسال،بزرگواریتان و نگرانی تان از نارحتی آقای هاشمی،شما را از ما جدا کرد.آقا جان،من در عمر ۲۱ ساله ام فقط یک بار توفیق شرکت در نماز جمعه را داشته ام و آن هم نماز جمعه ای بود که اهانت به امام خمینی را محکوم کردیم،فکر می کردم ما را مستفیض می کنید،اما ... .بعد از آن همیشه اخبار نماز جمعه را پیگیری می کنم تا چهره ی زیبا و نورانی تان را ببینم،اما باز هم ... .آقا جان،من در این مملکت فقط یک نفر را خیلی قبول دارم و آن هم سید علی خامنه ای است.به قول حسین قدیانی:ما هر وقت دلمان برای خمینی تنگ می شود،خامنه ای را نگاه می کنیم.و من عکسی از شما بالای سرم گذاشته ام که هر وقت دلم برای شما تنگ شد،با تبسم تان بر دل من هم رنگی از شادی پخش شود. مقام معظم رهبری،ما مسروریم که شما رهبری ما را به عهده دارید.ما به شما افتخار می کنیم و شما بر ما << خسته مباد گام هایتان را عرضه داشتید >>.تو رهبر مایی که به ما خسته مباد گفتی ولی آن ها که دم از پیروی خط امام می زنند و دم از وفاداری به نظام،تو را وادار کردند که به آن ها بگویی:برادران سابق.ما پشت شماییم و درایت شما پشت ما.

آقا جان،تا اسلام باشد،شما هم رهبر ما هستی.رهبرم گناه ما این است که اسلام را صدر امور می خواهیم و آمریکا و انگلیس و اسراییل را در مقام اسفل السافلین.آنان را  دشمن ایران و دشمن بشریت می خوانیم و بدین گناه،سخت ما را می کوبند.

آقا جان،هر کس ندای هل من ناصر شما را نشنید که گفتید:این عمار؟،من اما خوب شنیدم و خوب لبیک گفتم.آن کسانی که الان سران فتنه اند،باید لبیک می گفتند که مانند کوفیان به سکوت،رضا دادند.شما اما به ما گفتید:به کسانی که مرتکب خطا شده اند،نگویید منافق.به راستی که لقب "آقا" برازنده ی شماست.و چقدر حقیر است دوست من که شما را مسخره می کرد.در حقیقت او "کوچکی" خود را مخفی می نمود.

 

آقا جان تا حالا دو نفر از نزدیکانم شما را از نزدیک دیده اند،اما من فقط در روزنامه و تلویزیون شما را دیده ام.اگر روزگاری عمری بود و قسمتی شد تا شما را ببینم،بعد از دست بوسی فقط یک چیز خدمتان معروض میدارم.آقا جان مغازه ای عکسی از امام مرحوم داشت که با دوربین خودش گرفته بود و به در شیشه ای مغازه اش چسبانده بود.رفتم و گفتم:آقا این عکس امام را به من می فروشی؟گفت:نه،این برایم پر از خاطره است.رهبرا عکس امام را نه فروخت،نه هدیه داد،شما چفیه ی خود را به من هدیه می دهید؟